دل تاریکی!
در رمان دل تاریکی جوزف کنراد می نویسد  آوخ که زندگی این ترتیب اسرار آمیز بی منطق و بی امان برای هدفی بیهوده چه بی مزه است آدمی برای هیچ چیز نمی تواند به آن دل ببندد جز برای رسیدن به معرفتی اندک در باره خودش که آن هم دیر بدست میاید و خرمنی از حسرت هایی که آتش آن خاموش نمی شود. آره آدمی زاد است و کوهی از خاکستر بر جای مانده از آتش آرزوها و حسرت های بر باد رفته از آن همه خاکستر!
اینها که نوشتم ادبیات نومیدی نیست اینها حقیقت حال آدمی ست تا بعد چه پیش آید و میلش به که افتد؟!

ماهشهر ع-بهار

این لیوان هم قسمت تو

دارم قلم فرسایی می کنم

در این بامداد عالی مقام

ترنم جویبار را
دور از هیاهوی
رنج خیز آدمها و آهنها

در حصار دره ای خوش

آسمانی خرم
گاهی می دوم
تا کندویی پر از عسل
در قلب کوه
دل آواز آسمانی پر از کلاغ و قو

گاهی لبخند می زنم

به درخواست زنی  زیبا بر لب جو

که بی مقدمه می گوید کاکو

این لیوان هم قسمت تو

لحظات شیرینی ست

 فقط نمی دانم صدای جویبار را
چگونه بنویسم
تا تو برخیزی
و چون هزاران قاصدک خوشبخت
برقص آیی
خسته ام از گفتگوی های بی حاصل
ظلمت شب
عزلت تن
خراش مدام ذهن
از این همه مرافعه و مزاحمت

شمشیر از رو
که در ت جاری ست
من عاشقم
و هر جای زمین را
که انسانی ست!
مثل چشمانت دوست دارم

شیراز تابستان ۹۸ ع-بهار

 

 

 

 

 

قسمت ,لیوان ,آدمی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت داوود زاهدی مشهد گردی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان Owenygygupd5 rede یک توسعه دهنده .Net r845 ترفندا | نرم افزار و پکیج های آموزشی