طي گشته دگر دوره ي افروختنِ او طي گشته دگر آنهمه درد و مَحَنِ او با محسنِ سي ساله ( همان غنچه ي پرپر ) . آمد به بَرَش ؛ ياورِ گُل پيرُهنِ او تا آنكه دهد باز جوابي به سلامش . او را به سفر بُرده همان همْ سخنِ او مي سوخت برايِ ماجراهايِ حسينش . از بُغچه در آورد چو زينب ، كفنِ او با خاطره ي غُسلِ تنِ مادرِ زخمي . مسغولِ كفن كردنِ او شد حسنِ او زانو به بغل گرفته عباسِ دلآور . از غُصّه ي جانسوزِ وصيّت گفتنِ او او رفت ولي دلهُره دارد كه بخندد . منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قیمت به روز سکه پرده بازار فروشگاه گرمی موزیک فروشگاه مقالات دانشجویی تازه ترینها تاسیسات مکانیکی ساختمان پزشکان عاشق محتاجم